در اولین بازگشت از کار، تهیه ی گذر نامه را انجام دادم، خود را آماده کرده بودم، نوبت اعزام من بیست و هفتم اردیبهشت ماه بود، با آنکه خوب کار کرده بودم، مقدمات آماده نشد و به طور ناخود آگاه اعزام ما به پانزدهم خرداد ماه افتاد، خودم غافل بودم. سر انجام در شب پانزدهم به سوی مسجد النبی (ص) میدان قدس شهرکرد حرکت کردم، در آنجا 4 سرویس اتوبوس آماده بودند و ما را سوار نموده و من سرنشین اتوبوس شماره 4 شدم. به سوی فرودگاه اصفهان حرکت کردیم و سرانجام در ساعت 30/5 صبح سوار هواپیمای عربستانی شده و به سوی مدینه شهر پیامبر پرواز نمودیم. با صعود هواپیما همه ی وطن و خاک و خانه و فرزندان و ماترک را فراموش نموده و فقط به محل نزول آیات و شهر پیامبر و ائمه و خانه ی خدا فکر میکردم.
اینک در جلوی روی من تاریخ اسلام ورق می خورد،گویا مسافران بر بال ملائک بودند و به سوی خدای رحمان پرواز می کردند، به فرودگاه مدینه النبی (ص) رسیدیم. در بدو ورود از تمامی انگشتان دست ما، انگشت نگاری کردند و عکسهایمان را گرفتند و از سالن فرودگاه خارج شدیم، باز اتوبوس شماره 4 بود که سوار شدم و به سوی هتلی به نام الفضی حرکت نمودیم و در طبقه ی 10 اتاق شماره 14 به همراه دو برادر دیگر سکنی گزیدیم. نماز صبح را خوانده و صبحانه را خوردیم و به سوی مسجد النبی (ص) و مرقد شریف حضرت نبوی (ص) عازم شدیم. از هتل تا مسجد حدود 5 دقیقه ای راه بود و بازار و دستفروشها در مسیرزائران به درب مسجد النبی رسیدند و با همکاری روحانی کاروان دعا و مناجات را آغاز کردیم.
و قطرات اشک که ای رسول مهربانی ها، بعد از چهل سال عمر و زندگی با کوله باری از گناه و معصیت و خستگی آمده ام تا سر بر شانه عطوفت ها و مهربانی هایت بگذارم شاید نگاهی پدرانه، مرا از آلودگی ها رها سازد، این مسافر مسافر قبله است و قبله ی دلش تویی ای رسول خدا (ص) و در صحن و سرای مسجد شریف نبوی در جای کوچه بنی هاشم که سنگ فرش شده بود مدام به دنبال مراد دل خانه ی گلین فاطمه ی زهرا (س) گشتم و هر چه بیشتر تفحص کردم کمتر اثر یافتم، از ماه بنی هاشم در شبهای مدینه مدد جستم و در کوچه های مدینه به دنبال رد پای مبارک حسنین (ع) و گوش را تیز کردم تا آوای زینب (س) را از پس قرنها و سالها بشنوم و در بقیع از دور نظاره گر قبور مطهر 4 امام عزیز شدم و مظلومیت آنها را در شهر مدینه درک کردم اما دیدم و یافتم که حرم نورانی آنها در دل تک تک شیعیانشان چراغانی است و کریم اهل بیت هنوز هم که هنوز است در ورای آن قبر ساده و خاکی ولی با هرالنورش سفره گشایی می کند و امام جعفر صادق (ع) و باقر العلوم (ع) علم فشانی می نمایند و سجاد عزیز با مناجاتهایش شیعیان را رهبری، اگر دستمان به خاک پاکشان نرسید، آنقدر مرده که نیستیم صحیفه ی سجادیه داریم و نهج البلاغه و ... که امام امت در وصیت نامه نورانی اش آنها را مایه ی افتخارات شیعه دانسته است.
لابد ملزمیم به خواندن و عمل، تازه شیعه با دیدن وضع محله بنی هاشم و بقیع و مساجد منصوب به امیر المؤمنین و و فاطمه در مدینه و مکه بیشتر طالب فرج فرزندشان امام مهدی (ع) می شود و خود را آماده تر می کند. در مسجد النبی و مکه مکرمه هنگام اذان اشهد ان علی ولی الله نمی گویند، اگر گوش سالمی داشتند حتما می شنیدند که همه ی ستونها و خشت های مسجد النبی فریاد می زنند علی ولی الله و می دیدند علی مرد مجاهد کارزارهای سخت و هنگام های نفس بر ثبات دین در این نقطه ی عالم را که ذوالفقار به کمر بسته، در کنار ستون مسجد النبی (ص) هنوز که هنوز است حامی و مدافع روش و سیره رسول خدا (ص) است، اگر سرت را بر دیوار بیت الاحزان فاطمه زهرا (س) بگذاری صدای ناله ها و مناجاتهای بی بی دو عالم را می شنوی که برای همسایگانش دعا می کند و در تنگنای کوچه تاریخی بنی هاشم هنوز که هنوز است به صورت غیر مستقیم به صورت شیعیان علی و فاطمه سیلی میزنند و صدای حرکت و زنگ غافله ی امام حسین (ع) زده شده و حرکت کرده و در پس تاریخ و در ورای کربلا که زمین همه ی زمانهاست و عاشورا که زمان همه ی مکانهاست صدای هل من ناصر ینصرنی سردار غافله ی عشق، به گوش می رسد زینب آمده است که پیام برساند و ام البنین در گوشه ی بقیع یاد آور قمر بنی هاشم است که سردار و جلو دار همه ی ولایتی ها بوده و هست و اگر ناشکر نباشی هنگام نوشیدن آب زمزم در کنار کعبه دستت را دراز خواهی کرد و از دستان ابوالفضل آب حیات و پاکی و غیرت گدایی خواهی کرد یادم آمد که من این سفر را نیز از همین آقا گدایی کرده بودم، و آن پدر فضل و رحمت چه خوب ثابت کرد که گدایان درش را ناامید نمی کند. بعد از 6 روز و شب سیر در مسجد النبی و بقیع و محله ی بنی هاشم اینک با دلی مملو از محبت اهل بیت (ع) و سر و صورتی گرد آلود از غبار رحمت رحمت للعالمین به سوی مکه شهر نزول قرآن حرکت کردیم در میانه راه غسلی و احرامی و نیت همه یکرنگ شده بودند و یکسان. در بدو ورود به سوی مسجد الحرام حرکت نمودیم. سرها هم زیر بود و انگار همه شرمگین و شرمنده از یک طرف از گناه و آلودگی و از یک طرف شرمنده از لطف خدا، چشمها را باز نموده و سر را بالا بردم، برای اولین بار چشمم به خانه ی خدا افتاد، آه ای خدای من من آلوده کجا، خانه ی تو کجا؟ و دعایی را زمزمه که : خانه خانه ی توست، بنده بنده ی توست خواهی بیامرز خواهی بسوزان. طواف آغاز شده بود و مسافر قبله در کنار قبله.
در این هفت دور هفت سیر را بکنی از حجر الاسود آغاز می کنی: الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله محمد رسول الله (آهسته در دل علی ولی الله) تازه یادت می افتد که چطور شده بود که همین علی (ع) درد دل خودش را آهسته در چاه می گفت . بابا ما عاشق علی هستیم مگر عاشقی جرم است؟ و دعاها را زمزمه می کنی. در دل جمعیت که حول مرکز ثقل کعبه خانه خدا می چرخند حتی آنها که دور آخرشان است انگار با تو آغاز کرده اند یا نه تو با آنها تمام می کنی.
و باز از میان مقام ابراهیم نبی الله (ع) و کعبه گذر کرده ای و به حجر الاسود رسیده ای، بازهم الله اکبر...
و دعای دوم و همینطور تا آخر سیر هفتم و از دور خارج می شود به پشت مقام ابراهیم می روی و دو رکعت نماز طواف می خوانی. اگر هم عاشق باشی که دو رکعت نماز عاشقانه، یعنی ابراهیم ما هنوز پشت سر تو رو به امامتیم، و به سوی زمزم می روی آبی به سر و روی می زنی و می نوشی و دعا می کنی، خدایا از آب کوثر نیز بنوشانم که سخت تشنه آن آبم! و از پله ها بالا می رود وسعی بین صفا و مروه می کنی، انگار اسماعیل دلت سخت تشنه است که به دنبال آبی می گردی گاهی هم هر وله می کنی ، خدا کند به سراب نرسی. هفت دور رفته ای و برگشته ای و صدای دلت را میشنوی که آه خدای من به آب رسیده ام، حتما سفیری به تو رسیده و مژده روزهای خوب را به تو می دهد، به سوی اسماعیل دلت برمیگردی و باز به دور خانه ی خدا هفت بار میگردی که ای خدای مهربان این بار با سعی و صفا آمده ام، باز اشک و اشک و اشک، خانه خانه ی توست و بنده بنده ی توست. خواهی ببخش و خواهی بسوزان و باز دو رکعت نماز طواف نساء پشت مقام ابراهیم که این هاجر بود و بعد اگر اهل دل باشی تفکر و تدبری که خدایا آیا تشنگی اسماعیل هم از همان جنس تشنگی و عطش ابا عبدالله الحسین(ع) و اهلبیتش در روز عاشورا بوده است؟
اگر هم کمی معرفت داشته باشی حتما بعد از دعای ظهور، دلت برای شهدا و امام تنگ می شود؟ عجب جایی است روبروی رکن یمانی همانجا یادم افتاده بود که به معلم شهیدم عبدالله سمیع که کلمات دعای فرج و آیات قرآن را یکی یکی دهانم میگذاشت...
خودمانی اگر بگویم، کور و بی غیرت که نبودم، بابا هم آمده بود، تو بودی یای بابا طواف می کرد و میکردی. اللهم اغفر والدینا...
آنطرفتر در حجر اسماعیل زیر ناودان طلا دستهای خالی رو به آسمان بلند شدند و ضجه می زدند که اللهم عجل لولیک الفرج و اللهم عجل لولیک الفرج ...
ابابیل بالای بام خانه ی خدا پرواز میکردند که تو چه رندانه دعا میکردی که خدایا: خانه ام فرزندانم و گرفتاری هایم و خانه و محله ی بنی هاشم و بیت الاحزان فاطمه و بقیع هم فدائی دارند تا وقتش.
نگاهت را از شکاف خانه بر نمی داشتی که فاطمه بنت اسد و مادر علی (ع) از همین جا وارد خانه شده بود که واعجبا به مریم مادر عیسی فرمود از خانه ی مقدس برای زایمان خارج شو و به فاطمه بنت اسد فرمود به خاطر علی (ع) وارد شو و این کعبه عجب افتخاری دارد، و تازه فهمیده بودی که چرا همین علی (ع) در مسجد کوفه برای دلیل رستگاری خود به خدای کعبه قسم خورده بود. شکافته شدن دیوار کعبه کجا و شکافته شدن فرق مولا کجا؟ کم کمک داشتی به شیعه بودن خودت افتخار میکردی، یا علی گفتی وباز بلند شدی. در محل استیجار بین حجر الاسود و درب خانه دست در دستان خدا که من آمده ام. با دستانی خالی و این عیب نیست، خدایا اگر با دستان خالی برگردم این عیب است.
چشمان خسته ات را نیمه باز به دل جمعیت انداخته بودی، انگار آن شب، شب 13 رجب بود و تازه فهمیده بودی که چرا مسافرت عقب افتاده بود و تو چه توفیقی که در رجب آمده بودی، شب میلاد علی در کنار کعبه بودی دلت اگر کمی صاف باشد می دیدی که شهدا هم آمده بودند. اگر نیامده بودند تورا که راه نمی دادند. فکر همان اول آغاز نبود که وهابی مأمورها بر سرت فریاد می زدند که حاجی ...رو... و تو نه آنکه نرفته بودی که آمده بودی واین شهدا بودند، جایی مانند حمام پاک و زلالی بود غرق در نور و معنویت، یکی یکی می آوردند و غسل می دادند و مهر بر پیشانی می زدند و می بردند. حتما حجر الاسود عکس تورا هم گرفته بود. مگر می شد تا اینجا بیاورند، آنهم گدای بی سر و پایی مثل تو آنوقت در مهمانی عکس همه را بگیرند برای یادبود روز خاطره ها ولی از تو اثری نباشد.
استغفرالله خوب که نگاه می کردی حوله ی احرامت نیز ریش ریش شده بود، دلش به حال دلت می سوخت. عقده ی بقیع را یکجا آورده بودی در بسته ای سربسته از مهر تقدیم مادر زهرا (س) کنی، آنهم در کنار خانه ی خدا ، آنطرف تر شعب ابی طالب، آهسته آهسته میرفتی و در کنج دل مادر بزرگ حضرت خدیجه (س) جای خوش کنی صدای اذان صبح بلند شده بود و الله اکبر...
رفته بودی تا در پس روزهای سفر، با عنوان مسافر قبله هر روزت را طواف کنی بر در خانه محبت، و این بار نیز عاشقانه بر سر عهدی که بسته ای می روی تا مسافر قبله عاشقان، حسین زهرا (س) را نیز از سر سوز و گداز عطش علی اکبر حسین (ع) از دستان کوچک و با برکت علی اصغرش گدایی کنی، خدا کند اینجا نیز گدای خوبی باشی.
و تو عزیزم حتما تو هم عاشقی، اگر نیستی که بمیر و اگر هستی خوب شروع کن، همین الان به دنبال گذرنامه ات برو، اگر پول نداری لابد بلدی که زیارت عاشورا بخوانی، چرا نشسته ای؟ صاحب منصب نیستی؟ پدرت به تو گدائی از ائمه یاد نداده، مگر نمک پرورده ی زهرا (س) نیستی؟ چرا آرامی؟
با سلام و درود به دوستان و همشهریان عزیز. به اولین و تنهاترین وبسایت روستای خیرآباد خوش آمدید این وبسایت کار خود را به طور رسمی از سال 1391 شروع کرده است. از دوستان عزیز که مایل به همکاری با ما می باشند تقاضا می کنیم با عضویت در وبسایت و ارسال مطالب به ما کمک کنند تا مطالب با نام خودتان در وبسایت نمایش داده شود. هدف از ساخت این وبسایت معرفی روستای خیرآباد به کلیه هموطنان می باشدو ما از این کار هیچ قصد دیگری نداریم. پس از شما دوستان و بازدید کنندگان عزیز خواهشمندیم زیاد به مسائل حاشیه ای حساس نشوید. متشکریم.
پل ارتباطی :09130807858